محل تبلیغات شما

 

 

درگیر فرآیند مدرن سازی شده ایم که گاه کور می نماید و گاه همین نگاه، کشورهای جهان سوم را به قهقرا می برد؛ خبرنگاریم و نیک می دانیم بد خبرها احاطه مان کرده اند اما در این حین خرسند می شوی آن گاه که مخاطبی وفادار، با دفتر ایرنا تماس می گیرد و می خواهد از نانوایی اجدادی حسن آقا در محله کهن امین الضرب رشت گزارشی تهیه شود.

در عالم خبری ، دست رد زدن به سینه سوژه ها گناهیست نابخشودنی؛ آدرس ثبت می شود و توصیف مجید درویش گفتار، مخاطبی که با تماس خود، ایرنا را به سمت تولید گزارش نان بربری تنور اجدادی عمو حسن سوق میدهد. طبق معمول و روند کاری ، ابتدای امر به موتورهای جستجوگر همچون گوگل رجوع میکنم ، خب هیچ رد پایی از نانوایی حسن آقا نیست ، سپس نام محله ی امین الضرب رشت را جستجو میکنم ، و به بیش از پنجاه داستان کوتاه ، بلند ، نیمه بلند رمان ، برمیخورم ، برخی را پیش تر خوانده ام ، حتی هنوز نام نویسنده ی اثار ملکه ي ذهنم مانده ، سپس در میابم که منظور از محله ی ضرب درون داستان هایشان امین الضرب بوده و براستی که خودشان نیز اهل و ساکن انجا هستند، با ایشان تماس میگیرم ، ظاهرا با شنیدن واژه ی ایرنا نیوز ، از همکاری با ما دلسرد میشوند، خب عادی ست تقریبا قشر قلم بدست با خبرنگاری که در خدمت یک نهاد دولتی باشد همکاری نمیکنند تا رسالت شان را به رخ طرف بکشانند. ناگزیر راهی گیلان و شهر رشت میشوم ، مشتاق دیدن مکانی هستم که پیش تر داستان های بسیار از آن خوانده ام ، خب حقیقتا که اندکی وسوسه بر انگیز است.

یک هفته از تماس می گذرد؛ شب سرد آذرماه به زمستان می ماند؛ وارد محله امین الضرب می شوم ؛ یافتن جای پارک خوشایند است و با دل ناخواه شور ساز زنده یاد علی تجویدی می بندم و جمع مشتریان نانوایی عموحسن را ورانداز می کنم؛ گویا نه مردانه نیست و مشتریانش اندکی متفاوت به نظر می رسند.

پیرزنی که گذر سال ها اندکی قد خمیده اش کرده، سبد قرمز پلاستیکی دسته گسیخته ای دارد؛ دیگری کلاه شاپو به سردارد و آن دیگری به هیبت دوچرخه سواران حرفه ای همه لوازم ایمنی یک دوچرخه سوار را داراست و از سرما دست هایش را بهم می مالد.

خجالت در دنیای خبری تعریف شده نیست؛ اما نمی توان بر ذات چیره شد ،دور می ایستم و به داخل نانوایی نگاهی می اندازم تا اینجای کار خیلی تفاوتی جز قدیمی بودن نمی بینم، بیشتر نگاه می کنم؛ تنور خشتی است و عمو حسن را می بینم که گویا در گذر سالیان اندکی قد خمیده گشته و چانه بر چوب شکل می دهد و خشخاش بر خمیر می پاشد و دانه دانه خمیرها را بر خشت های آتشین می چیند.

آقا مرتضی فرزند جوان اوست که مشتریان را یکی پس از دیگری با نان های برشته در کاغذی کوچک راه می اندازد؛ آرام نزدیک می شوم می گویم خبرنگار هستم، ابرو گره می کند و می گوید نمی توانید وارد شوید با پدر هماهنگ کنید؛ عموحسن را صدا می زند مجبورم بلندتر توضیح دهم کمی فکر می کند و گویا کلامش را در آتش ذهن می گدازاند و سپس ماهرانه سخنش را در آب سرد خطابه اش فرو می برد؛ بیا تو .

مشتریانش هم کنجکاو شده اند؛ آتش تنور مطبوع است، قدری در ارتباط گیج شده ام، بی تفاوت چانه ها را بر چوب بلند شکل می دهد و یک به یک بر خشت های آتشین می چیند .

قدمت نانوایی را که جویا می شوم به عکس های قدیمی دور و بر نانوایی اشاره می کند و می گوید اجدادیست و خودم نخواستم و نمی خواهم صنعتی شود؛ گران شدن قیمت ها را جویا می شوم می گوید: مانند بقیه نانوایی ها .

عمو حسن قدری مهربان تر شده و می گوید: همقطارانم صنعتی شدند چون صرف نمی کرد، به قدر کافی پول آب و برق و گاز گران شده، اما من خودم این شیوه اجدادی را بیشتر می پسندم.

بالای نیم قرن، ساعت سه صبح کرکره این مغازه را بالازده و به گفته خودش آب و آتش را با یکدیگر آشتی داده و گندم ستوده است؛ خاطراتش از محله امین الضرب - که نامش برگرفته از یکی از رجال ی قاجاریه است - بیداد است؛ نمی داند از کارخانه ابریشم و اداره کل قند و شکر شهرستان در همین خیابان بگوید یا روزگاری که کارگران کارخانه ابریشم کشی هر روز با سوتی که در رأس ساعت هفت صبح نواخته می‌شد، بر سر کار می‌رفتند. ( سوت کارخانه ابریشم به خاطر کوچکی شهر در اکثر نقاط آن شنیده می‌شد؛ عده ای از مردم برنامه صبح گاهی خویش را بر حسب زمان نواختن این سوت تنظیم می‌کردند ؛ این کارخانه تا نیمه دهه 60 به فعالیت مشغول بود.)

عمو حسن در پاسخ به سوالی که پرسیدم آیا می خواهد این شیوه پخت احیا شود یا اصلا، نیاز به حمایت دارد؟ می گوید : هیچ نمی خواهم ؛ همین خوب است .

او مدرن سازی ( که تعریف او از زندگی کنونی است ) را افتادن از باغ به قفس توصیف می کند و می گوید : گرانی زیاد شده، کاش !جوهره انسانی آدم ها حفظ شود.

گفتارش به فیلسوفان نزدیک شده و با چشم حرف هایش را می بلعیدم که ناصر احراری از مشتریان متعصب عمو حسن می گوید: 'نان تنور اجدادی عمو حسن در گیلان دومی نداره کافیست یکبار امتحان کنی تا دیگه نتونی به هیچ بربری لب بزنی .'

او می گوید: ماندن در صف نان عمو حسن صفای دیگری دارد، مشتریان اگرچه از دور و نزدیک و گاه حتی شهرها و روستاهای اطراف می آیند اما به تقریب، همدیگر را می شناسیم.

مشتری دیگری که به قامت مردمان کشورهای پیشرفته مجهز به تجهیزات پیشرفته دوچرخه سواری بود، کلاه ایمنی چراغداراش را بر سر جا به جا می کند و ایرنا را خوب می شناسد و می گوید : چه عجب ! در هیاهوی سخت خبرها سراغ عمو حسن آمدید.

هنرمندانه سخن می گفت و به اصرار هم راضی نشد نام بگوید؛ فقط گفت کاریکاتوریست هستم و امضایم گاه سنجاق است و با مجله گل آقا و بسیاری از مجله های دیگر همکاری داشته و دارم.

شاکی از نداشتن انجمن کاریکاتور در گیلان است و تنور عمو حسن را به بهشت و جهنم توصیف می کند و می گوید: شیون فومنی هم نان را چنین می سراید؛ یک دشت نان گرم / یک سفره اشتها / گندم، منم که دلم سینه چاک هوای توست .

او می گوید: تعصب ندارم اما کیلومترها مسیر را طی می کنم تا نان عمو حسن را به خانه ببرم چرا که اهل خانه ، عطر نان عمو حسن را به خوبی با نان های صنعتی تمیز می دهند.

ادامه می دهد: عادت همه جا ملکه ذهن می شود؛ خوشبختانه مردمان این محله به عطر نان عمو حسن عادت کرده اند و گندمِ آتشِ تنور او را به رنج برنج خوش تر می دارند.

حال که او کاریکاتوریست است پس بی شک افراد اهل قلم شهرش را میشناسد ، از وی سوال میکنم تا رد پایی از اقای براری صیقلانی بدست بیاورم ، خانمی بلند قامت و مانتو پوش پیش میاید مرا از سر تا پا ورانداز میکند و بحالتی متعصبانه و کمی غضبناک میپرسد؛ چیه؟ شهروز م رو چیکارش داری؟ آقا مرتضی به فریادم میرسد و برای آن خانم شیکپوش و ریزبین توضیح میدهد که بنده خبرنگارم، بیکباره رنگ و رخصار طرف مقابل عوض شده و بطوری حال و احوال پرسی میکند که گویی سالهاست آشناییت داریم. کاشف بعمل میاید که خانم صیقلانی مادر شخصیست که بنده نامش را به زبان آورده بودم ، در این میان نیز بحث را به ازدواج و یا عدم تمایل ازدواج بین جوان های محل میکشانند ، خانم به متلک و شوخطبعانه اقا مرتضی را خطاب قرار میدهد ، اقا مرتضی نیز توپ را به زمین فرد غايب می اندازد سرآخر نیز جمع بندی میکند که هرگاه اقا شهروز ازدواج کرد ، او نیز ازدواج میکند ، 

آقا مرتضی فرزند جوان آقا حسن ازدواج نکرده و هنگام چانه صاف کردن بالش زیر زانو می گذارد و از مشغول بودن به کار اجدادی خرسند است ، می گوید: کارم را دوست دارم اما تا همین نسل من ادامه این کار بس است؛ فرزندم باید درس بخواند.

کارگری خسته از ته صف آمد داخل مغازه و گفت : عموحسن سه تا خشخاشی؛ می رم و بر می گردم و رو به من ، گفت از گرانی نان بنویسید و وقتی از مغازه خارج می شوم به صدا و ملال کفش های پاره ام هم گوش کنید چون به خش خش برگ های پائیز می ماند؛ خندید و رفت.

با هم حرف می زدند و می خندیدند و دیگر به صف نانوایی نمی مانست؛ همه می خواستند حرفشان را بزنند و آن پیرزن که نمی دانم چرا کهن خانم صدایش می زدند می گفت : دیدی آقا مرتضی به همه یک جور نان می دهد و دیدی که نگران دست مشتریانش هم هست تا داغِ نان اذیتشان نکند ؛ به همه یک تکه کاغذ کوچک می دهد که دستشان نسوزد.

با خود گفتم این همه انجمن مردم نهاد تلاش می کنند که به مردمان بفهمانند پلاستیک خانمان بر انداز محیط زیسمان می شود؛ اما این بانوی پیر بی هیچ توجه به شعار این انجمن ها خود صحت نگه می دارد و هنوز با همان سبد قدیمی به خرید می رود و دستکم برای خرید پلاستیک کمتر مصرف می کند و یا هیچ پلاستیکی در نانوایی عمو حسن دست مردم داده نمی شود؛ واقعا این تفکر گران شأن نسل کهنمان از کجا بود؟ چرا امروز طبیعتمان به آنجا رسیده که از دست خشونت آدمیان در امان نیست و طبیعتمان در زباله های پلاستیکی غرق می شود ؟

یاد بخشی از سخنان فیلسوف آلمانی معاصر هانس یوناس در کتاب اصل مسئولیت افتادم که نوشته بود: ما نیازمند اخلاق تازه ای هستیم که بتواند در برابر معارضه جویی های تمدن تکنولوژیک پیشرفته، اصولی سامان بخش در اختیار ما گذارد و هچنین زنده یاد داریوش شایگان که می گوید: فرآیند مدرن سازی کور در کشورهای جهان سوم گرفتار نوعی حرکت قهقرایی شده که در نظر بسیاری کسان، بازگشت به اشکال کهن فرهنگی، تنها راه زنده کردن هویت فرهنگی است.

نمی دانم آن شب سرد پائیزی از سر اتفاق مشتریان عمو حسن چنین بودند یا همیشه مشتریانش متفاوتند؛ از تردید نخست خود، نسبت به انتخاب سوژه تنور اجدادی عمو حسن دچار شرم شدم و دانستم چقدر حرف ناشنیده بین مردمان شهر وجود دارد که هر یک فلسفه ایست برای آموختن .

 

 

 روزهای اخیر بهای نان در گیلان 20 درصد افزایش یافته و لذت طعم نان تنور اجدادی عموحسن قدری از این حس ناخوش می کاهد

 

گزارش از مرضیه ضاهن. 

 

 

 

 

 

شهروز براری صیقلانی 17 کتاب رمان فارسی تاکنون از ایشان بچاپ رسیده و اکنون ممنوع القلم ..

گزارش جالب از یک نانوایی در رشت محله ی امین الضرب

مسابقات داستان جلال آل احمد و برندگان

، ,حسن ,عمو ,نان ,گوید ,های ,عمو حسن ,می گوید ,را به ,و می ,می کند

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها